>

برای دریافت جدید ترین مطالب وبلاگ .::♥من که عاشقم ♥::. در ایمیل خود ثبت نام کنید

به گروه من که عاشقم بیاید با عنوان جدید دلنبند که تش تلخیه

به اولین پست وبلاگ مراجعه کنید ممنون میشم

کانال من که عاشقم

 
نوشته شده توسط تنها در ساعت 18:38
یک چیزی هست به نام عرصه

که شدیداً بر من تنگ شده است !


نیمکتـــــ.....
نوشته شده توسط تنها در ساعت 18:17
عبـور میکنم هـر روز ..
از کنـار نیمکت هـای خالـی پارک ..
طـوری که انگار کسی ..
در نـیمکت های آخرین ..
انتظـارم را میکشد ..
و بـه آنجـا کـه میرسم ..
بایـد ..
وانمـود کنم کـه ..
باز هم دیــر رسیده ام ..!


نوشته شده توسط تنها در ساعت 18:12
این روزها تا بارون میزنه...


ناخود آگاه بدون چتر از خونه میزنم بیرون و میرم قدم میزنم...


نمیدونم چه مرگمه...!!!


شاید دلتنگم...


شاید نگرانم...


شاید غمگینم...


یا شایدم تنها....!


نمیدونم...


ولی فکر کنم خیلی داغونم ،چون...


بارون قطع میشه ولی هنوز صورت من خیسه



باز...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 18:1
باز...
هـــوايِ نگاهـــم بارانيست...
باز...
سقف خانه دلم چکّه ميکند...
باز...
اين دلِ شکسته...
تعمــــير ميخواهد...


نوشته شده توسط تنها در ساعت 17:54
کــل دنــيـــا را هـــم کـــه داشــتــه بـــاشـــي

بـــاز هـــم دلــــت مـيـــخواهــد

بـــعــضـــي وقــتـــهـــا ..

فــقـــطــ بــعــضــي وقــتــهـــا ..

اصــلــا ً بـــراي يـــک لـــحــظـــه هــــم کــــه شـــده

هـــمـــه دنــيــــاي يــــک "نفــر" بـــاشـــي ...


نوشته شده توسط تنها در ساعت 18:54
دیـــــــر آمـدی ...

کمـــــی تغییـــــــر کرده ام !

بــــــــرای شناخـتـنـم

عکـســـــم را

مچـالـــــــــــه کن ...!!


گاهــیـ...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 17:31
گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم
گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم
اما دلــــــــــی را دفن نکنم
گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم
اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس
خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم
با چشمهـــــــــای کور ،* اما خوابی را پرپر نکنم
کلاغی باشم که قار قار کنم
پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم...

نوشته شده توسط تنها در ساعت 22:43
با هیچ مزه ای عوض نمیکنم

نمک چهره ات را ...

ولی متعجبم

از شیرینی لبــانت در این نمکزار ...!


نوشته شده توسط تنها در ساعت 22:42
حـرفی نـدارم …

مـن حـاضـرم حـتی جـانم بـه لبـم رسـد …!


اگـر جـانم تـو بـاشی …


نوشته شده توسط تنها در ساعت 22:33
ذائــــِــقـِــه اَمــــ ــ پــیــر شُـــده

بیـــســـتـــ ســـالِگی اَمــــ ــ ـ ؛

طَـــعــــم پَنــــجــــاه ســــــالــگـــی دارَد


نوشته شده توسط تنها در ساعت 22:32
کاش می شد که دیگر نباشم...

امشب، هیمنجا، درست در همین لحظه تمام می شدم.

خودم،

خاطره هایم،

دل های آزرده...

همه با هم.


خیلیـــــ.....
نوشته شده توسط تنها در ساعت 16:38
خیلـی وقتهـــا ،...

خیــلی دیــر آدمهـــای اطــرافــتــ را مـی شنــاسـی ...

آنــوقــت تــازه یــاد مــی گیـــریــ بــه خیلـــی هــا بگــویــی ...

لطفـــــا جلـــوتـــر نیــــا...


تو خوب میدانی...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 16:36
چه دیــر به دیــر به خواب زندگے ام مے آیے ! نمے دانے که من دلواپسـے هایم را

با رویـــــاهاے تــــو رنگ مے زنم ؟!

نمے دانے که اندوهـــــم با خیــال تـــو مے آمیــزد ...

تا غــزل غــزل ترانه شود ؟!

تو خـوب مے دانے خـوب من !

خوب مے دانے ...

که در اندوه فاصــــله پنجــــره ے اتاقم باز نمےشــود

حتے تا هواے تازه بنوشـــــم ...!


بوســـــهـ......
نوشته شده توسط تنها در ساعت 22:17

آهسته می بوسمت..

یک روز می بوسمت

یک روز که باران می بارد،

یک روز که چترمان دو نفره شده

یک روز که همه جا حسابی خیس خیس است ،

یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ شده ،

آرامتر از هر چه تصورش کنی ،

آهسته می بوسمت..


خنجر...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 15:12
او محبت میکرد و من پذیرای محبتش

من سفره مهربانی را پهن کردم پیاله

محبت را چیدم و قلب مهربانم را در
بشقاب گرد زمانه گذاشتم و وفاداری

را در دیس بزرگ تنهایی جا دادم و با

قاشق عشق بر دهانش نهادم ولی او

با چنگال نامردی خنجر زد و ..............



اعتراف...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 15:4
به همه چیز اعتراف کن!
به تنهاییـــ من،
به اشک های خودت
و ناامیدیمان!
تو بجای من،اعتراف هایم را بنویس
من خسته ام،
آینده ما سرد و تاریک است!مرا به آن دلخوش نکن...


نوشته شده توسط تنها در ساعت 15:0


مَـــن لُقمــه ی بــُـزرگتـــر از دهـــانَـتـــ بـــودَمــ

بـَــرای همیـــنـ

مـــَـــرا خُـــــرد مــی کـــردیــــ ! ...


پازل...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 16:56
امروز می چیدم پازلهای دلــــم را ،

دیدم کامل نمی شود ،

بی یــــ ــاد

تــــــ ـو


گـــاه می اندیشم...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 12:26
گـــاه می اندیشم
خبر مرگ مرا به تو چه کس می گوید ...!؟
آن زمــان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی
 روی تو را ، کاش می دیدم !
 شانه بالا زدنت را
 بی قید ... و تکان دادن دستت
 
که  مهم نیست زیاد ...
و تکان دادن سر را که
 عجــــب ! عاقبت مـــــُرد ؟! افســـوس !!


امشب...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 12:17
و امشبـــــ را فـــقـ ـ ـطـــ امشـبـــ
برایـــ   خاطـــر آنـــ لحـ ـظـــه هــای درد
کــنــار بــسـ ـ ـ ــتر تاریــــک منـــ ، شبــــ زنـــ ـ ـده داریـــ   کنـــ
کــــه مــنـ امـ ـشــبـــ بــرایـ حرمــتـــــ عشـــ ـقــ ـــیـ
کــه ویــ ـ ـ ـرانــــ شــ ـ ـد
برایـــ ـت قــصــ ـه هــ ـا دارمـ


نوشته شده توسط تنها در ساعت 10:43
تــــــو را آرزو نخواهَــــــمـ كـرد...

هيچ وقتــــ !


تو را لـــــــحظه اي خواهمـ پذيرفت...

كه خودتـ بيايــــــ ـي...

با دلــِ خودتـ...

نه با آرزويـــــــِ منـ ...!


دختـر.....
نوشته شده توسط تنها در ساعت 22:55
خوبـ تمـاشا کن !
دختــرۓ کـ براۓ دوبــاره داشتنتـ
تمام شبـ را بیدار مۓ ماند
و با تـویۓ کـ نیستۓ حرف مۓ زند

دختـری کـ
دست ـهایـش را در ـهم گــره مۓ کند و
زانو میـزند لبـ ِ تختش و چشمـ انش را مۓ بندد
و تنهـا آرزوۓ اَش را براۓ
ـهـزارمین بـار بـ خــدا یـاد آور مۓ شود !

خـدا ـهم مثل همیشه لبـخند مۓ زند
از این کـ «تـ ُ »آرزوۓ همیشگۓ من بودۓ . . .


تــــــو ...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 12:7

تــــــو
همه چيز را به زيـــرِ پـــا
گذاشتي
و
من
همه ي آن را به زير گـِريـــه
..!!
.
.
.
بيشتر
مراقبـــِـ
جلوي پايتــــ باش ...
سجاده ام
خيسـِــ خيســـ
شد!!!


نوشته شده توسط تنها در ساعت 12:5
رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم

خدایا می شود استعفا دهم ؟!

کم آورده ام .................!


تنها ..
نوشته شده توسط تنها در ساعت 16:25
فاصله ی بین بهشــ ــت و جـهنـــ ـــم ِ زندگی من ..


تنها ..


به اندازه ی فاصـــ ـله ی ..


بین بازوان توست !!

در آغوش تو بودن یا نبودن

من...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 16:24

زین پس تنهآ ادآمهـ میدهم,

در زیر بآران حتی بهـ درخوآست چتر هم

جوآب رد میدهم,

میخوآهم تنهآییم رآ

به رخ این هوآی دو نفرهـ بکشم…!

بارآن نبآر

من نهـ چتر دآرم نهـ یآر

نبآر لعنتی “منـــ”دیگر“مـ ـآ” نیستم…


نوشته شده توسط تنها در ساعت 19:28
من گمان كردم رفتنت ممكن نيست


رفتنت ممكن شد...


باورش ممكن نيست...


نوشته شده توسط تنها در ساعت 19:20
روزی فکـــــــر می کردم ،

هدیه ای هســـــتی از طرف خــدا...

اما امـــروز فهمـــــیدم ،

تقـــاص اشتبــــــــاهاتم بـــــــودی ...!


دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده...
نوشته شده توسط تنها در ساعت 12:26
دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان…
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم…
حــتــی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند
و خــیــلــی دیــــــر شناختمشان…!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش…
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام !!!


پاییز تمام شد..!
نوشته شده توسط تنها در ساعت 12:23
پاییز تمام شد..!
میشمارم...
اشکهای ریخته را...
سیگار های سوخته را..!
موهای سفیدم را...!
چروک های صورتم را...
جای زخم هایم رو تن...
تکه های شکسته ی غرورم را...
بغض های فرو خورده ام را..."دوستت دارم"و "عاشقتم "گفتن های مانده رو دلم را...
شب های مردنم را....
و در آخر هم مهمترین داراییم را میشمارم....
دوست داشتنت را....