یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم ...
امروز هم گذشت با مرور
خاطرات دیروز ...
با غم نبودنت و
سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان
بی هدف
فقط می روم ... فقط می دوم ...
یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان وسرما !
گرمی مهر تو را می خواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه می گیرند !
میان کوچه های
تاریک و غربت تنهایی ...
صدای قدم هایت را می شنوم
اما
تو نیستی ...
فقط صدای مبهم
قول داده بودی که
تنهایم نگذاری
همیشه با من باشی حتی اگر نبودی ...
یادت هست ؟
؟؟
و رفتی و
خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های
تنگ و باریک
سر گردانم ومنتظر ...
منتظر...
برگی از دفتر زندگی ام را ورق می زنم
و امروز به پایان دفتر
زندگی ام نزدیک تر هستم ... !!!
گاه می اندیشم
کاش همنشین لحظه های بی قراریم
کسی جز
تو نبود...!!!!